هميشه لبهايتان چون گل محمدي، خندان باد گلخندان |
|||
به نام خدا
مانند ماه در آب مانند ماه در آب خدایا! مرا فارغالبال کن! اندکی مهربانتر! عشق من هم زمینیست، اما و نهایتا عبور سهگانیپرداز در آن، عبوری عمقی- سطحی- عمقی است. ای کاش باغبانان در چه کاری؟ [هان]؟ این اوجِ یک تلاقیِ زیباست: نَقلِ جادو نیست؛ http://shereno.com/post-21957.html
گلخندان در سال 1390 نمای فعی روستای گلخندان در سال 1395 یوخاری کوچه در سال 1391 یوخاری کوچه در سال 1395 آشاقو کوچه در سال 1391 چاپ و انتشار کتاب قیزیل دغلار در نوروز 1391 ایجاد انگیزه در محمد رضا برای برگشتن به روستا و خرید نیمی از خانة پدری و باغچه کنار آن از مرحوم قندعلی و تخریب و احداث خانه نوساز بازدید بخشدار از کوسه لو (گلخندان) تخریب موانع توسعه کوچه بالا تشکیل شورای جدید و پر تلاش روستای گخندان جنب و جوش جوانهای گلخندان در تشکیل تیم فونبال قزل داغ (کوسه لو) کسب مقام نخست بخش در مسابقات نوروزی کلنگ زنی گازکشی گلخندان به وسیله استاندار بازدید فرماندار و هیئت همراه از روستای گلخندان
سه شنبه 24 شهريور 1394برچسب:, :: 6:35 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
ای جان بد نیمدن چیخ ای جان بدنیمدن چیخوب اوچ صحن و سراده گیت ، گَل ، قاناد آچ گنبد و گلدسته آراده آزاد ایت اوزون توپراقا بنزَر بدنیمدَن سیندیر قفسی ، قورتار اوزون ، ایله اراده قوزان او قیزیل گنبدی بیر نیچّه فیریلّان اُول گنبد و گلدسته آرا سعی و صفاده چیک بورنو وا خوش ای لَری قالخور یِر اوزوندن بیل واردی بهشت عطری خراساندا رضا ده(ع) آچ گوزلریوی باخ آشاقا ، پنجره دالدا گور بیر نیچه امّید ایله گوزلردی هواده قوی بیر قولاقون دوشلره سَن سَسلره هوش ویر عشق ایله اورک دردی گلوبلَر نیجه داده واردور اوره گینده هره نون دردلری آمّا قویمور اولاری ، عشق و محبّت ، گله یاده گَلجَک دیله " ای جیرانا ضامن " ادب ایله گوزدن گیچیری بیر آقا ، گیز لَنمیش عبا ده یانموش جیگری ،کوچه ده آهی اوجالانمیش کیملَر اینانار قالمیش اوزوم زهر جفا ده دوتموش اوزینی حسرت ایله یثربه ساری گَلمََک لیگه یوللور سَسینی اوغلی جواده گَل واجب اولوب گلمه گین، ایستَر چیخه جانیم غربتده قویولّار منی قبره نه مناده بوندان بیله گوزدَن یِرَه یاش یاغدیراجاخلار سرو ایله صنوبر داغ و داشلار بو عزاده عظیم سرودلیر پنجشنبه 15 / 10 / 1384 مطابق با چهارم ذوالحجّه 1426 مشهد مقدّس
سه شنبه 28 بهمن 1389برچسب:فاطمه زهرا سلامالله علیها,ایام فاطمیّه, :: 23:41 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
تقدیم به همه مادرانی که چهره در نقاب خاک کشیده و در محضر بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مستفیض هستند. گيزلينجه گيجه قارانلوقيدي يير قازولّه گيزلينجه علي ايلَن حسنين آغلايولّه گيزلينجه عمل ايدوبدي علي فاطمه وصيّتينه چراخلاري بو گيجه سوندورولّه گيزلينجه
قَرا باشيندا وَلي گور مَه يوب محبّت لر او ايسته مَز كه منافق مَزازيني گورسون جنازه سين گيجيـيَه ساخلا دولّه گيزلينجه
آنـا جنازه سين ايودن گوتوردي نيچّه نفر قالوبدي زينب و كلثومه آغلاشان گوزلر قارانلوخ ايوده آناسيز اوشاقلار آغلوللار عزيز آنـالاريني آختاررولّه گيزلينجه
تَپيك دَگوب قاپويا خُرد لَه يوبدي تخته سيني سينَن قاپي ديوار اوسته اَزوبـدي سينه سيني قاپي داليندا سينان نازنين قابيرقالارين قارانقيلوخ گيجه ده باغلايولّه گيزلينجه
جوابيني نيجه گور ويرديلَر او قوم دغا وفا يولين تانيماز اُمّتين جفاسيـندان پيمبرين قيزيني دفن ايدولّه گيزلينجه
عجب ويروبدي بو اُمّت قولاخ خدا سوزينه نه احترام ايله يوبلَر قيزينه نه اوزينه جنازه نين داليجه نيچّه مين مسلماندان فقط بيش آلتي نفر لَر گيدولّه گيزلينجه
يوواندا گُل بدنين اَل چيگوبدي ساق صولينه دَگوب مبارك اَلي ، گوي اولوب ، شيشَن قولينه يوزين قويوب ديوارا آغلادي شَهِ مردان اونا باخانلار او دَم آغلاشولّه گيزلينجه
قالوبدي شأن وِلايت داخي تـَك و تنها علي وِلايتينه جانيني ويروب زهرا(س) دوشَندَه يادينه مظلوملوقي هي آغلاردي اونون سَسين ايشيدَنلر اوخولّه گيزلينجه
خزان اَسيبدي رسالت گُلي يامان سوغولوب آتـا غمينده عزا بلبلي اولان بوغولوب اَگيلدي سرو و صنوبر بويي كمان اولدي اوخولّا نوحه ني ،جاندان يانولّه گيزلينجه
عظيم سرودلير 14/3/1385مطابق با هفتم جمادي الأوّل1427 مشهد مقدّس
مقبوله خوانی مقبوله، سروده ای بود که هر روز هنگام پایان مکتب، خوانده می شد. برنامه به این ترتیب بود که در پایان روز، دو نفر از شاگردها در گوشه ای از مکتب خانه سر پا، کنار هم ایستاده و یک دست در گردن دیگری می اندختند و سروده را با صدایی بلند و آهنگی موزون می خواندند و بقیّه ی شاگردها هم گوش می دادند. پس از خاتمه ی سروده ،شاگردها، با اجازه ی آقا ملّا، یکی یکی، برخاسته و در کنارِ دَر، رو به آقا ملّا و دیگر شاگردها با صدای بلند می گفتند "غَفَرالله لَکم" یعنی "خدا شمارا عفو کند" و آقا ملّا هم می گفت "لَنا وَ لَکُم" یعنی (هم مارا و هم شمارا" و از اطاق خارج می شدند. مقبوله مقبوله ی طاعت و دعا را / خشنودی حضرت خدا را خشنودی جبرئیل اعظم / مجموع ملایک معظّم آن روضه ی پاک مصطفا را / آن مرقد شاه اولیا را مستان توکل صمد را / آسوده ی بستر لحد را بر قوّت پادشاه اسلام / بر دولت حاجیان احرام آنان که به ما ز زندگانی / دارند حقوق آب و نانی یار ب تو زفتنه ها نگه دار / بر ظلمت ظالمان میازار اصحاب طریق راه دین را / ارباب توکّل و یقین را کام دل دردمند ما را / دفع اَلَم و گزند ما را بر مؤمن پاک آل آدم / پیران چهار رکن عالم روح پدران و مادران را / خویشان و عمو ، برادران را این تیغ زبان به خیر رانیم / الحمد به صدق دل بخوانیم ترانه ای جاودانه خواهم سرود
و به ابهت یک راز می نگرم رازی که رهایم کرد از یک دنیا نیاز رازی که از وسعت سبز جان برخاست و مرا تا فراسوی افق های زیبایی رساند و وارهاند از زنجیرهای پوسیدۀ طنازی و جلوه گری من زخمی وامانده در صخره های غفلت و پریشانی باید آشیان خویش را بیابم اوج میگیرم تا آفتاب گمشدۀ خویش تا سپیدی دستان نوازشگر ایمان پس میخوانم این آواز ناز شور برانگیز را تو هم برخیز، به من ملحق شو باید در بیکرانۀ هستی، جایگاه بلند خویش را بیابم با من بیا که پر زنیم تا سبکبالی مرغان غزلخوان دشت حجاب می دانم که آواز من جاودانه خواهد ماند چرا که از چشمۀ زلال معنویت جرعه ای نوشیده ام.
معصومه محمدی سیف - ۱۳٩۱/۱۱/۱۸ ماهنامه پیام زن، خرداد 1391، شماره 243 منبع: http://mohammadiseif.persianblog.ir/post/23/
دو شنبه 23 آبان 1393برچسب:میرزا نصیر (نصرالله) فرهنگی,کوسهلو,گلخندان,مکتب,میرزا نصر الله, :: 22:25 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
مرحوم میرزا نصرالله فرهنگی (معروف به میرزا نصیر فرهنگی) فرزند مرحوم میرزا عزیزالله ملّای عارف، فاضل، شاعر و باسواد مکتب خانه ی کوسه لو (گلخندان فعلی) و بازران (ادیبا! علم همچون شهد ناب است که هر جوینده از وی کامیاب است) تخلّص شعر ی استاد، "ادیب" است برگی از دفتر استاد امّیدواری مدّتی عمر به سر شد به ره آن مه روی به امیدی که خِرَد گفت مرا ره می پوی آن که گل کِشت به امّید ثمر اندر باغ عاقبت یافت فرح روح وی از گل ها بوی آن که از بهر امیدی همه کوبید دری عشق پابند شد و دیده به نیکویی روی آن که در ظلمت شب دیده زنخلی آتش رفت و بشنید "اَناَ الله" به درختش زان سوی بر سر طور نگر گفت که "ربِّ اَرِنی" از تجلّی به سر افتاده کلیم آن خوشخوی گاهی اندر ظلمات آن که نَوَردی هامون خضر نوشید ولیک آب حیات از سر جوی از حرم بعد مسافت شده مانع هرچند قول "وَجَّهت" بخوان "وَُجهِیَ لِله" بگوی بگذر از کاهلی و شکر سلامت بگذار ورنه دست از ثمر از هردو جهانت می شوی تو چون از عالم قدسی، چو هُما بگشا پر تا کف آری تو سر طرّه ی آن مشکین موی رهنمون است ز پس پرده ی غیبت یارم وصل شاهد طلبی پس تو ره راست بپوی تا که میدان فسیح است و چه طبع تو فصیح از تعلّق برهان روح روان برزن گوی شکر لله که دگر بار رسیدی به بهار تخم نیکی بفشان و گل توفیق ببوی عندلیبی به سحر بر سر گل سرخوش بود گفتمش حال من دل شده را هم میگوی پس ادیبا مشو از پرده ی عزّت بیرون که عزیز دو جهان باشی بر آن همه روی ادامه مطلب ... دو شنبه 20 آبان 1393برچسب:, :: 15:40 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
این یعنی آزادی وجودم را با همۀ تاروپودش به تو می سپارم وجودی که غرق در مرداب طنازیها وپستی ها بود هستی ام را که چند صباحی از آن من بوده است و به خاک زمین دل بسته بودم همه را می خواهم از آن تو کنم میگذرم از جاده های مه گرفتۀ غفلت و گمراهی می رهانم پریشانی لحظه هایم را از دلبستگی ها من گستاخ لحظه ها، اظهار عجز میکنم در برابرت من گمگشته در زنجیرهای وابستگی درمانده در شعله های آتشین خودشیفتگی چو بید می لرزم، اما رخوت را نمی خواهم باید به پا خیزم، چون قاصدکی رها، نه به زلف درخت دل ببندم، نه به آشیان کبوتر ایزدا! با عزمی راسخ میخواهم برای رسیدن به لحظۀ ناب جاودانگی تا تماشای بی نهایت تو، غرق ایمان شوم می دانم خواستن یعنی لحظۀ ناب با تو بودن تا دشت رستگاری، راهی نمانده تو نیز با من بیا، پرواز را بسراییم چون قاصدکی تهی من تهی دستم، اما بهشت از آن من است. معصومه محمدی سیف - چهارشنبه ۱۸ بهمن ،۱۳٩۱ ماهنامه پیام زن، اردیبهشت 1391، شماره 242 برگرفته از وبلاگ http://mohammadiseif.persianblog.ir
می خواهمت (غزلی از آقای ابراهیم قاسمی- شاعری از روستای چپقلو)
می خواهمت چوبلبل عا شق بهار را دهقان پیر خرّمی کشتزار را می خوا همت چو خسته دلی تشنه درکویر نزدیک خویش زمزمه ی چشمه سار را می خواهمت چو عاشق دلخون سینه چاک بوی غبار خاک قدم های یار را می خواهمت چو مرغ گرفتار در قفس پرواز در بهار و گل و سبزه زار را می خواهمت چو آن گل حسرت که سال ها حسرت به دل بمانده که بیند بهار را می خواهمت چو دیده ی کم نور محتضر دیدار چهره ی شه دُلدُل سوار را منبع: وبلاگ بالا بهشت دو شنبه 11 مهر 1395برچسب:امام رضا ع,نوحه, محرم,عاشورا,عظیم سر,ودلیر, :: 16:21 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
مولا ، سرت سلامت مولا رضا ، رضا جان ، مولا سرت سلامت زهرا شده پريشان ، مولا سرت سلامت ماه محرّم آمد ، مولا سرت سلامت ايّام ماتم آمد ، مولا سرت سلامت يك كاروان عاشق بر كربلا رسيده اولاد مصطفارا وقت بلا رسيده ايّام سوز و آه اهل ولا رسيده ماه محرّم آمد ، مولا سرت سلامت ايّام ماتم آمد ، مولا سرت سلامت مولا رضا ، رضا جان ، مولا سرت سلامت زهرا شده پريشان ، مولا سرت سلامت
ادامه مطلب ... دو شنبه 12 اسفند 1393برچسب:حضرت فاطمه (س),شفاعت حضرت فاطمه (س),عظیم سرودلیر , :: 6:4 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
شفاعت حضرت فاطمه(س)
بر درب جهیم چون بر آید زهرا(س) آن دم که کشند اهل عصیان به جهیم آنان که گناهکار بوده و اهل جفا گر فاطمه(س) خواندش به پیشانی وی موءمن به خدا بوده و هم اهل ولا گوید که خدا! فاطمه ام نامیدی یعنی که من و جملگی آل عبا نسل من و دوستان مارا همگی از آتش دوزخت نمودید رها حقّ است مرا وعده ایا دخت رسول! آید زخدای لم یزل این آوا گر سوی جهیم می کشند اینان را خواهم شنوم شفاعت از سوی شما بینند مقام تو همه دشمن و دوست آنگاه پذیرم آن شفاعت یکجا دستش توبگیر هر آنکه موءمن خوانی بر جنّت ما وی اش تو داخل بنما عظیم سرودلیر 18/9/87 شهر مقدّس قم
کاروانی آمده
کاروانی آمده در اربعینت یا حسین آمده بر دیدنت طفل حزینت یا حسین
کربلا غوغا شده با ناله و آه و فغان می دوند هرسو شتابان دختران خسته جان وا ابا! و اخا! گوید علی زین العباد می فشاند اشگ دیده آن امام انس و جان کاروانی آمده در اربعینت یا حسین آمده بر دیدنت طفل حزینت یا حسین
زینب و کلثوم می بویند خاک کربلا تا مگر یابند قبر پاک شاه نینوا بر سر و سینه زنان و بی قرار و بی امان می کشند آه از دل و از جان ندای یا اخا کاروانی آمده در اربعینت یا حسین آمده بر دیدنت طفل حزینت یا حسین
ام لیلا پرسد از قبر علی اکبرش می رود یابد ربابه یک نشان از اصغرش مادر قاسم صدای نوجوانش می زند بر مشامش آید اکنون عطر یاس پرپرش کاروانی آمده در اربعینت یا حسین آمده بر دیدنت طفل حزینت یا حسین
گیرد از هر کس سکینه یک نشانی از علم از سر بشکسته و از هر دو دستان قلم پرسد ای عمّه، عمو، سقا ابولفضلم کجاست؟ قطره های اشک ریزد از دو دیده دَم به دَم کاروانی آمده در اربعینت یا حسین آمده بر دیدنت طفل حزینت یا حسین
یاورانت هر یکی شرمنده است و شرمسار سر به تن نبود که در راه تو بنماید نثار اهل بیت از ره رسیده، کس نیاید پیش واز سوی یثرب بدرقه بنموده سازد ره سپار کاروانی آمده در اربعینت یا حسین آمده بر دیدنت طفل حزینت یا حسین
عظیم سرودلیر 21/10/1390 مطابق با 18 صفر 1433 مشهد مقدس
جمعه 23 اسفند 1393برچسب:عظیم سرودلیر,کوسهلو,یازران,گلخندان,ترکی مثل لر,مثلهای ترکی,ترکی حکمتلی مثللر,, :: 19:7 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
مرحوم میرزا ابراهیم رحمانی یکی دیگر از ملّاهای کوسه لو (گلخندان فعلی) در کنار دو نوه ی عزیزش مرحوم میرزا ابراهیم رحمانی اهل بازران، مللّای با سواد و اهل عرفان و معرفتی بودند که اشخاص زیادی در مکتب ایشان شاگردی نموده و احکام، تاریخ، اخلاق اسلامی و قرائت قرآن کریم را فرا گرفتند. ایشان علاوه بر این که قاری برجسته بودند از نظر خودسازی و اخلاق اسلامی نیز زبانزد بودند و تمام کسانی که در مکتب ایشان حضور می یافتند جذب لبخندهای ملیح معنوی ایشان شده و به فراگیری علوم و تربیت اسلامی نیز علاقمندتر می شدند. روحشان شاد، یادشان با هدیه ی حمد و سوره خوانندگان عزیز، گرامی باد. سروده ای از مرحوم میرزا ابراهیم رحمانی (بازرانی) متوفی سال 58 هجری شمسی معنای مسلمانی بپرسیدم زدانشمند معنای مسلمانی مسلمان را صفاتی گفت آن دانای ربّانی مسلمان را بُوَد در زندگی برنامه ی قرآن کند تطبیق اعمال خودش با حکم قرآنی مسلمان با حیا و غیرت و با عفّت و عصمت بپوشاند خود از نامحرم و انظار شیطانی به روز حشر کی گردد شفیعت احمد مرسل که کردی پایمال این سان تو آیین مسلمانی مسلمانی نه اهل لهو نه لعب و نه عیّاشیست چرا این قدر بی فکری و این اندازه نادانی بیا راضی کن از خود شافع روز قیامت را که هم دنیا و هم عقبی شوی از رستگارانی خدایا کاتب اشعار حاجتمند درگاهت همیشه قلب محزون، چشم گریان است رحمانی
وصیّت نامه مرحوم میرزا ابراهیم رحمانی در سال 1339 بادستخط خودشان برای درشتنمایی روی تصویر کلیک کنید پنج شنبه 12 مهر 1395برچسب:عظیم سرودلیر,عاشورا,محرم,امام حسین ع,ترکی مثل لر,ترکی حکمتلی مثللر,, :: 19:29 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
شام شب تارماند
روز به پايان رسيد شام شب تار ماند
در خِيَم سوخته عابد بيمار ماند
غارت طفلان شد و اُسرتشان سر رسيد
قافله آماده شد قافله سالار ماند
شاه شهيدان حسين چهره بخون در كشيد
زينب خونين جگر سمبل ايثار ماند
غربت و تنهائي و سوز دل كودكان
با حرم غمزده عاقله بي يار ماند
روي زمين هر طرف پيكر آل رسول
كرب بلا لاله گون گل زد و گلزار ماند
آيت حق بر زمين ، قافله سالار نيست سر زبدن شد جدا سر شُد و سردار ماند اهل سماء در عزا اهل زمين اشكبار خون حسين ريخته شد خونجگر ابرار ماند صبح سحر قافله عزم سفر مي كند سر به سرِ نيزه ها بر كف اغيار ماند سرو چمن در بغل زانوي غم بر گرفت آه زدل بر شدو ديدة خونبار ماند ع- سرو 10 /2 / 1385 مطابق با دوم ربيع الثّاني1426
مشهد مقدّس
مشک با وفا
ای مشک من بهر خدا بر عهد خود بنما وفا لطفی بر این سقّا نما آبی رسان بر خیمه ها هنگام ترک خیمه ها دیدی تو خود آن ماجرا دیدی که طفلان آب را خواهند همه از ما دوتا ای مشک من بهر خدا بر عهد خود بنما وفا لطفی بر این سقّا نما آبی رسان بر خیمه ها بر حقّ سپرد اهل عبا با صد دعا ما هر دورا آویخته بر شانه ام زینب به امّیدی تورا ای مشک من بهر خدا بر عهد خود بنما وفا لطفی بر این سقّا نما آبی رسان بر خیمه ها لب های خود بگذاشتم خشکیده و بی تاب آب ای مشک من بهر خدا بر عهد خود بنما وفا لطفی بر این سقّا نما آبی رسان بر خیمه ها گفتم که اصغر رفته خواب بی هوش و بیند خواب آب اهل حرم هی می زنند فریاد آب و آب و آب ای مشک من بهر خدا بر عهد خود بنما وفا لطفی بر این سقّا نما آبی رسان بر خیمه ها تقلید این فرقم مکن در خجلتم غرقم مکن افسرده خاطر خویش را از بُن جدا دستم مکن لطفی بر این سقّا نما آبی رسان بر خیمه ها ای جان من جانان من از جان، تو بی جانم مکن عهدي نمودم با حرم بشکسته پیمانم مکن ای مشک من بهر خدا بر عهد خود بنما وفا لطفی بر این سقّا نما آبی رسان بر خیمه ها خونم چکد از دیده ها از تو نریزد قطره ها چشمان ده ها تشنه لب در ره کنار خیمه ها ای مشک من بهر خدا بر عهد خود بنما وفا لطفی بر این سقّا نما آبی رسان بر خیمه ها در انتظار ما دو تا رو سوی میدان بچّه ها اکنون نَفَس های همه حبسی شده در سینه ها ای مشک من بهر خدا بر عهد خود بنما وفا لطفی بر این سقّا نما آبی رسان بر خیمه ها ببریده قوم اهرمن از بازوان دستان من فرق سرم بشکسته اند خونین شده چشمان من ای مشک من بهر خدا بر عهد خود بنما وفا لطفی بر این سقّا نما آبی رسان بر خیمه ها از خود نمی سازد جدا دندان من آب و تورا امّید من از من مگیر این آب چون جان مرا ای مشک من بهر خدا بر عهد خود بنما وفا لطفی بر این سقّا نما آبی رسان بر خیمه ها گر خونم از تن شد برون حفظش نما آب اندرون من می شوم از روی زین از نا توانی سر نگون ای مشک من بهر خدا بر عهد خود بنما وفا لطفی بر این سقّا نما آبی رسان بر خیمه ها با خون چشمانم شود این دشت و صحرا لاله گون بارد به سرو قدّ من تیر وسنان گونه گون ای مشک من بهر خدا بر عهد خود بنما وفا لطفی بر این سقّا نما آبی رسان بر خیمه ها ع- سرو سه شنبه 18 / 11/ 1384 مطابق با هشتم محرّم 1426 بعد از نماز صبح مشهد مقدّس ادامه مطلب ... گل گور نه غوغا دور بو گون
گل گور نه غوغا دیر بو گون شاه دین حیدر زهرا عزا دا دیر بو گون شاه دین حیدر اجر رسالت ویردی بو قوم بد اختر دشمن ایدوب غارت هامی قویمادی معجر قانه بَلَشدی ظلمدن شبه پیغمبر زینب ویروب قارداشنی قالدی بی یاور گل گور نه غوغا دیر بو گون شاه دین حیدر زهرا عزا دا دیر بو گون شاه دین حیدر اود وردیلار خرگاهینه خیمه لر یاندی دوشموش جوانلار پیکری هر طرف قاندی یتمیش ایکی اهل یقین قانه غلطاندی قیزلر، اوشاقلار خیردا جا چولده حیراندی گل گور نه غوغا دیر بو گون شاه دین حیدر زهرا عزا د ادیر بو گون شاه دین حیدر عبّاسیوی اولدوردیلر ای شه مردان قولّارین ایتدیله قلم خصم بی ایمان قالدی سوسوز اهل حرم گوزلری گریان اوخلاندی مَشکی گیتدی سو سقّا قالوب حیران گل گور نه غوغا دیر بو گون شاه دین حیدر زهرا عزا دا دیر بو گون شاه دین حیدر میدان دا دی یالقوز، حسین زینب پریشان دی گیتمش کومَک لر بیر به بیر گور نه طوفان دی گویدن یاقور تیر و سنان چول دولی قان دی چلپاق جوانلار پیکری جسمی بی جان دی گل گور نه غوغا دیر بو گون شاه دین حیدر زهرا عزا دادیر بو گون شاه دین حیدر آل عبا چولده قالوب آه و واویلا باش سوز یارالی پیکری زادة زهرا یالقوز قالوب زین العبا حجّت خدا دشمن اَل آچدی غارته وا مصیبتا گل گور نه غوغا دیر بو گون شاه دین حیدر زهرا عزا دا دیر بو گون شاه دین حیدر عظیم سرودلیر مشهد مقدّس 27/9/88 مطابق با 1وّل محرّم 1431
جمعه 12 مهر 1395برچسب:, :: 6:16 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
آقا عبّاسیوه قربان
توکوری یاش گوزیمیز وار سیزینلَه سوزیمیز او یاشیل پرچمه قوی قربان اولاق بیز او قیزیل گنبده قوی حیران اولاق بیز حسین...........حسین...........حسین یولدا دی گوز لریمیز دیلده دی سوزلریمیز آقاجان ایسته گَلَک کرب و بلایه قوی گَلَک قمری کیمی آه و نوایه حسین...........حسین...........حسین آقا عبّاسیوه قربان او ویرَن علقمه ده جان اوخ دَگَن مشکینه قربان اولا جان لار سو یِرینه یَنه گوزدن آخا قان لار حسین...........حسین...........حسین آقا بیز اکبره قربان آقا بیز اصغره قربان آقا ایسته بیزی بین الحرمینه اوخویاق نوحه میز عبّاس و حسینه حسین...........حسین...........حسین یارالان پیکره قربان داش دَگَن دیشلره قربان آغلوری خیرده اوشاق خیمه ده عطشان قالدی کلثوم ابله زینب گوزی گریان حسین...........حسین...........حسین قاسمون قدّینه قربان تازه دامادینه قربان چاقوریردی عمو جان تیز گَل هرایه هر طرفدن آلوری دشمن ارایه حسین...........حسین...........حسین اودلانان خیمیه قربان زینبی ایتدی هراسان عابدین قالدی یانان خیمهده حیران گون دوتولدی ایستیری گوی اولا ویران حسین...........حسین...........حسین
عظیم سرودلیر 25/9/88 بیست و پنجم ذی الحجّه 1430 مشهد مقدّس
جمعه 12 مهر 1395برچسب:, :: 6:14 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
زهرا زهرا یا زهرا (س)!
زهرا .........زهرا............. یا زهرا سسله دی قتلگاه ده شاه شهید کربلا گَل هاردا سان غریب آنا زهرا .........زهرا............. یا زهرا گَل آنا جان باغلا منیم قان توکولَن یارالاریم زهرا .........زهرا............. یا زهرا گَل آنا جان زینب ایلَن بیر ییره ییق چولده قالان اوشاقلاريم زهرا .........زهرا............. یا زهرا گَل آنا گور بو جدّمین جفا ایدن امّتینی زهرا .........زهرا............. یا زهرا
گور که نیجه ساخلادیلار عیالینین حرمتینی زهرا .........زهرا............. یا زهرا
گَل آنا گور سودان ساری اوخلادیلار دانیشمیان اصغریمی زهرا .........زهرا............. یا زهرا گَل آنا گور نجور بولار قیزیل قانا بلشدیروب اکبریمی زهرا .........زهرا............. یا زهرا گَل آنا گور کرب و بلا نجور آچوب گُل لرینی زهرا .........زهرا............. یا زهرا
گَل آنا گور نجور آچوب بلبلو نون دیللرینی زهرا .........زهرا............. یا زهرا دیور سکینه آتا جان سویلری لیلی بالاجان زهرا .........زهرا............. یا زهرا گیت آنا جان باخما داخی شمر دَني آلوب اَلَه خنجرینی زهرا .........زهرا............. یا زهرا
عظیم سرودلیر 26/9/88- مشهد مقدّس
کرب و بلا حکایتی دنیانی یاندیروب کرب و بلا حکایتی دنیانی یاندیروب آل علی مصیبتی زهرانی یاندیروب از بس سوسوز قالوبلا اوشاق لار خیام ده یانموش اورک، دوداق اودی صحرانی یاندیروب گُل تک جوان اَل اوسته، آتاسی باخا باخا قان لی گوزی باخا باخا لیلانی یاندیروب وای قارداشوم دِیَه دِیَه زینب گَزوب چولی سوز ایلَه آهی بلبل شیدانی یاندیروب دشمن سالوبدی چول لَره خیردا اوشاق لاری قَمچی دگوبدی زلف پریشانی یاندیروب کرب و بلا قیزیل قان ایله لاله زار اولوب داغ یِل اَسوبدی لاله و ریحانی یاندیروب سقّا گیدوبدی عَلقمِیَه سو گَتورمَگه یول دا قالان گوزون باخیشی جانی یاندیروب قوزاندی داغ اورکلرین آهی اَلو چیکوب دشت و دَمَن ده سرو ایله بستانی یاندیروب عظیم سرودلیر 26/9/88 مطابق با 29 ذی الحجّه 1430 مشهد مقدّس
عشق يعني داستان كربلا عشق را گفتم نوازد ني دمي ناله اي سر داد: او كي ديدمي؟ گفت مارا نيست غير از ني نوا عشق معني شد بهدشت نينوا عشق يعني پا نهادن در بلا عشق يعني داستان كربلا
ادامه مطلب ...
یا حسین (ع) سن گَتوردون زینبی کرب و بلایه یا حسین تا توکتسین حُجّتی قوم دغایه یا حسین
یوزدن آرتوخ یازدیلار نامه سَنه بو قوم کین گَل تانید دیر جدِّیون دینین ایا ای شاه دین یازدیلار: گَل گور وفاسین ایندی اهل کوفه نین سالدیلار یوز مین بلایه سَن خدانین حجّتین قویدولار آل عبانی چوخ جفایه یا حسین تا توکتسین حُجَّتی قوم دغایه یا حسین ادامه مطلب ... یک شنبه 13 مهر 1393برچسب:اذان,نماز,شعر نماز,نماز بچّه ها,عظیم سرودلیر,کوسهلو,بازران,گلخندان,, :: 19:27 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
اذان بگو مؤذّن تا دل ما وا بشه شور و نشاط و شادی تو کوچه پیدا بشه
صدا بزن مؤمنین بیان به سوی مسجد به قبله رو بگیرن با صف و توی مسجد
صدا بزن مادرا با بچّه ها بیایَن پیش خدا روی خاک پیشونی را بسایَن ادامه مطلب ... امام رضا علیه السّلام در رایطه با عید غدیر خطبه ای ایراد فرمودند که در قالب سروده ی ترکی تقدیم می گردد.
غدير او گوندي كه بايرام اولوبدي شيعه لره غدير او گوندي كه مولا گلوبدي بنده لره غدير او گوندي كه مولا رضا گلوبدي دِله بيله بيان ايله يوبدور ، نه ، خوش گون اولدي غدير
قيامتون گوني دورت گون بَزَلّه مثل گَلين غدير و جمعه و اضحي و فطر بايرامين اگر چي هر بيري ايشّيق دي ، گو ي ستاره سي تك ايشيق لي آي كيمي اولدوز ، آرا ، گون اولدي غدير
بو گونده اولدي رها چون كه اوتدان ابراهيم(ع) خليل دوتدي اوروج شكر ايچون هر ايل دايم دو لانديريبدي خدا داغ اودي گلستانه رسول حق اود آرا قورتولان گون اولدي غدير
غدير بايرامي كامل اولوبدي دين نبي علي(ع) ولايته منصوب اولوب بحكم جَلي اوروج دوتوبدي رسول خدا تشكّر ايچون علي (ع) فضايلي اعلان اولان گون اولدي غدير
غدير او گوندي كه يول باغله نوبدي ابليسه علي(ع) مخالفي اعمالي دوندي تَدليسه قبول دير هامي شيعه عبادتي بير باش محمّد(ص) آلينه بايرام اولان گون اولدي غدير
غدير اولوبدي مبارك محمّد (ص)آلينه خدا ايدر كرم و لطف عبادت اهلينه او كس لري كه عيال و اوشاقينه خوش اولا عمل قبول و گناه ، عفو اولان گون اولدي غدير
ادامه مطلب ... مخواه جز نم اشکی دمی که می آیی بمان که بی تو امیدی به ماندگاری نیست منبع:http://sarvdelir.blogfa.com باسلام خدمت کلیه هم دهاتی های عزیز این سروده راتقدیم به همه آنهایی که زادگاهشان را از یاد نمی برن میکنم. از آتش هجر تو سوزد دل و جان من کاین شعله به دست خود بنموده دلم روشن ماه رخ زیبایت چون بدر تمام امّا بر دیدهي نابینا ظلمتکده شد مسکن از مِهر رخت روشن این گنبد مینايی در ظلمت دل جانا کو راحت جان و تن ای موسی عمرانی برگیر عصایت را بگشای ره ای جانا بر نیل خروشان زن ای طور سفر کرده، میقات کی آید سر؟ سینا تو بِرانی کی ای تیغ سحر، توسن؟ عیسا به سماء دارد گوش شنوا هردم تا بشنود ای جانا تکبیر تو از مأذن عطر گل تو باید تا شاد شود بلبل بی سرو قدت خندان کی می شود این گلشن
پنجشنبه87/9/21 مطابق با سيزدهم ذيالحجّه 1429 عظیم سرودلیر- مسجد مقدّس جمکران
اسیر تیغ گناه (از استاد محمد حسین داودی: شاعر بازرانی تبار)
اسیر تیغ گناه و نگاه پرآهم "که سیب چشم تو دیگر نموده گمراهم" درعمق سینه ی زنجیرهای پربرقت "دچار نیمه شب و سایه های بیگاهم" حضور توست درین قلعه ی نفس گیرم تو ایستادی و من مات قلعه و شاهم و تیر آهوی چشمت پلنگ چشم مرا نشانه رفته و من آه . تشنه ی ماهم نهنگ حادثه ای طعمه کرده بختم را هزار قافله هم رفت و من در این چاهم "چگونه وارد دنیای شعر من شده ای؟" کویر شبزده و ماسه های جانکاهم "دلم گرفته دعا کن دوباره پر بکشم" شکسته بالم و پرواز واژه می خواهم
منبع: وبلاگ گلاریشا روی زمینhttp://www.glarisha.blogfa.com/
پــــایــــان (از استاد علی داودی: شاعر بازرانی تبار) نه در نيمه بر نه در نيم خالي نه با تو جوابي نه از من سوالي نه رنگی به باغي نه در سينه داغي نه از غم سراغي جهان هر چه را داشت از خود تكانده است نه! در چشمهاي تو حرفي نمانده است :جهان چيست؟ - تكرار تكرار تكرار به پايان رسيده است اين قصه
انگار!
(برگرفته از وبلاگ پرستوها) پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:, :: 8:44 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
گول اوزوم گورسَد اوزون
گُوزلَريم يولدا قالوبلار گُل اُوزوم گورسَد اُوزون جمعه لَر مهلت آلوبلار گُل اُوزوم گورسَد اُزون جمعه لَر هوش بو قولاخلار ويريري آخشام اولا جانلار حسرتده يانوبلار گُل اُوزوم گورسَد اُزون
مين ايلين گيچمه سي قويموب دي بيزه صبر و قرار سيخيلوب دوشدَه اورَكلَر، سني گورجَگ آچيلار بولوت آلتدان چيخ اُوزه يوخسا اورَكلَر ياريلار قوي ايشيقلانسي بو دونيا گُل اُوزوم گورسَد اُزون اُو بيري خوشدو يِتوُب خدمَتيوَه داغ بياباندا آيريسي ناله ايدير نُدبه اُوخور ايو، خياباندا اُمّتي راحَتَه چاتدير گُل اُوزوم گورسَد اُزون ذوالفقار ايستيري بيلَه يوروشَه دُورسو قاباق بيز سيزين اَمريز ايلَن دَشمنيزين جانين آلاق گَل ياشيل پَرچَمي قوزا گُل اُوزوم گُورسَد اُزون
كربلاده توكولَن قانلار اورَكلَردَه جوشولّار گَل هَرايَه ! چيخيري ، نوحه چي لَر نوحه او خولّار مُحسِني گوز ياش ايلَن شيعه لَريز گونده يووُلّار آنايون آهينه خاطر گُل اُوزوم گورسَد اُزون
جدّيون دينينَه هَردَن هَرَه بير زاد قاتوري آلّاهون دُوز سوُزيني ، حَق يولون اَل دَن آتوري بعضي لَر دونيويا خاطر دينين هر گون ساتوری
بيلَه بازاري كساد ايت گُل اُوزوم گورسَد اوُزون مرتضي پايه قويان دولتي دونيايه تانود دور عدلي بر پا ايلي يَن رايتي دونيايه تانود دور يير اوُزون عطره بَلَشدير گُل اُوزوم گورسَد اُزوُن
عظیم سرودلیر
87/5/1 ترجمه ی فارسی را در ادامه ی مطلب بخوانید ادامه مطلب ... جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:داستان,عظيم سرودلير,توفان,بازگشت در توفان,هويوخلار,قيزيل داغ,, :: 12:0 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
باز گشت در توفان (نوشته عظيم سرودلير) در هر بهار كه پسرك به روستاي گلخندان بر ميگشت بچّههاي ده دستههاي لالههاي سرخ و زرد و سفيد به بازوهايشان مي بستند و مي آمدند و به دور او حلقه مي زدند، ميگفتند و ميشنيدند و شادي ميكردند. آن سال هم مانند سالهاي پيش، فصل بهار رسيده و او به روستا بازگشته بود. بر خلاف سالهاي پيش، سر و كلّهي بچّهها، يكي يكي، پيدا مي شد ولي هيچكدام دستهگل لاله به بازوي خود نبسته بود. ازخطوط چهرهي آنها مي شد همانند سيمهاي تار عاشق قربان نواي غم و افسردگيرا شنيد. نخستين روز حضور پسرك در ده سپري شد. او هنوز سبب افسردگي بچّهها و نبودن دستهگلهاي لاله در بازوهاي آنهارا نميدانست. شب هنگام، وقتي كه او در كنار چراغ گردسوز، روبهروي مادرش نشسته بود از او علّترا پرسيد. مادرش به او گفت: امسال در تپّههاي اطراف ده، گل لاله نروييده. به همين خاطر بچّهها نتوانستهاند دسته گل به بازوهايشان ببندند و سبب افسردگيشان هم همين است. صبح روز بعد، پسرك زودتر از ديگران بيدار شد و به سراغ چوپان روستا كه زودتر از همه بيدار مي شد و گوسفندان مردم دهرا به چرا ميبرد رفت و از او پرسيد كه آيا در هيچ جاي كوهستان لاله نروييده. چوپان جواب داد كه فقط در تپّههاي دور دست "هويوخلار" گل لاله روييده است. پسرك پاشنهي گيوههايشرا كشيد و از چوپان خدا حافظي كرد و راه كوهستانرا در پيش گرفت. در فراز و فرود تپه ماهورهاي "هويوخلار" ، پسرك اين ور و آن ور مي دويد و بيقرار و پرشتاب گل لاله ميچيد-سفيد، قرمز، زرد- و هر چندتا لالهرا دستهمي كرد و به نام يكي از بچّههاي روستا كنار ميگذاشت. او چنان سرگرم بود كه خبر نداشت در پشت سرش چه اتّفاق ميافتاد. وقتي آخرين گره نخ پَركرا دور آخرين دسته ي گل گره زد، نفسي پيروزمندانه كشيد و برگشت و پشت سرشرا نگاه كرد. باورش نميشد! چند لحظه چشمهايشرا بست و دوباره باز كرد. شايد چشمهايش سياهي ميرفت. از آنهمه مناظر زيبا، كوهها، بيابانها و روستاها خبري نبود. تنها چيزي كه ديده ميشد ديوار سياهرنگي بود به ارتفاع زمين تا آسمان كه ميغلطيد و پيش ميآمد. پسرك وحشتزده بر گشت و با سرعت هرچه تمامتر، دستهگلهارا در دامن پيراهنشريخت و با سرعت به سمت روستا حركت كرد. كوه تخيّلات پسرك كه تك تنها از ميان تپهها، كوهها، درّهها و خيرها (درّههاي باريك و عميق) مثل برق ميگذشت و اقيانوس توفان سياه كه موج در موج ميغلطيد پيش ميآمد، با شتاب به هم نزديكتر و نزديكتر مي شدند. پسرك تازه به دوردستترين مزرعهي روستا نزديك شده و با ديدن چند نفر از روستائيان اندكي از دلهرهاش كاسته شده بود كه در امواج تاريك و خروشان توفان فرو رفت. دنيايي تاريك و خروشان و خشن كه با هرقدمي كه پسرك ميخواست به پيش بردارد، چند قدم به عقبتر پرتاب ميشد. چاره اي نبود جز اينكه در گودالي بخوابد تا خشم توفان فرو نشيند. مدّتي گذشت. پسرك سرشرا بلند كرد. هوا فقط اندكي روشنتر شده بود. او در حاليكه با يك دست كنارهي دامن پيراهنشرا گرفته بود و سعي ميكرد از به غارت رفتن دستهگلهايش جلوگيري كند، به سمت روستا حركت كرد. عليرغم اين كه به سختي ميتوانست گامي به سمت جلو بردارد، پس از يكي دو ساعت تلاش، وارد روستا شد. توفان سياه و خشن به تندباد تبديل شده بود. مردم روستا اين طرف و آن طرف ميدويدند و هركس به دنبال چيزي ميگشت كه در توفان از دست داده بود. وقتي او از نخستين پيچ ديوار كاهگلي گذشت، بچّههاي روستارا ديد كه در گوشهاي كز كرده و چشم به سوي "هويوخلار" دوخته بودند. آنهاي با ديدن پسرك، هورا كشيدند و شادماني كردند. پسرك، دامن پيراهنشرا باز كرد و در ميان اميد و نا اميدي به داخل آن نگاهي انداخت. تنها يك دسته گل در آن باقي مانده بود. تا خواست آه غمآلودي بكشد، يكي از بچّهها جلو آمد و دستهگل را با مهرباني از دست پسرك گرفت و نخ دور آنرا باز كرد و به هركدام از بچّهها يك شاخه گللاله داد- سفيد، زرد، سرخ- بعد گفت: شاخهگلي كه از ميان توفاني چنين خشن عبور كرده از ده ها دسته گل هم با ارزشتر است. بچّهها همه باهم هورا كشيدند و پسركرا به دوش گرفته و به سمت خانهي او كه مادرش در آنجا با نگراني انتظارشرا ميكشيد دويدند. دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:علی داودی, :: 15:29 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
پابوس
از در نه
از همین پنجره که هوایی تر است می آیم
چرا نه
وقتی بلند پروازترین ها
بال خود را گره می زنند به قفس فال فروشی ها
چرا نه
وقتی کاسه دریا پر میشود از آب سقاخانه
وقتی مردم
خرد و ریز در آئینه ها راه میروند
و چون ماهی قطعه قطعه در سقف جابجا می شوند
نگاه میکنم به دشت طلایی
_ هیچ آهویی نیست!
صداها همه صیادند که به ضمانت تو
آمده اند چیزی شکار کند
دلی، گریه ای، شعری!
چرا نه
وقتی تلو تلو واگن ها
طبل ریز می زند
و قطار سنگین و شادمان
در نقاره اش می دمد
وقتی هنوز کله انگور
کامم را تلخ می کند
در آیینه ها دقیق شوم و
دله ای شکسته را می شمارم
انگشت های اعداد تمام می شود و من هنوز تکرار یک حرفم
آسمان با بچه های نیم قدش
حیات ها را دور می زند
مُشتری سر از بازار رضا در می آورد
من پشت پنجره ای در کوچه شهید سلیمانی تهران
پر کبوتر جمع می کنم
و انگشت هایم بوی عطر سید جواد میدهد
حالا دیگر...
دور از چشم خادم ها
خورشید از پنجره ی مسافرخانه
به زیارت تو میتابد شعر از:علی داودی (بازرانی تباری دیگر) دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:خليفه كندي,داستان,عظيم سرودلير,گلخندان,كولاك,برف,گمشده,, :: 7:29 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
برفهاي عيد، كي آب ميشوند؟ (نوشته ي عظيم سرودلير) پير مرد، از شيب تند كوه جنوب روستاي خليفه كندي،خودرا به سختي بالا ميكشيد و گامهايش همانند حركت انگشتهاي عاشق دلسوخته، روي كليدهاي آكاردئون، با قلوهسنگهاي ريز و درشت، موسيقي غمانگيزيرا مي نواخت كه همهي مردم روستارا، در روزهاي پيش از عيد نوروز، در هالهاي از غم و اندوه فرو مي برد. در روستا رسم بر اين بود كه در آخرين شب جمعهي هرسال مردم، مخصوصاً مردها و زنها، دستجمعي به ديدار مزار درگذشتگان مي رفتند و با خواندن فاتحه بر سر مزار آنها، روحشانرا شاد مي كردند. بعد، همهي خانوادهها حلوا مي پختند و ميآرودند و در ميدان وسط روستا در سيني بزرگي روي هم ريخته و دوباره تقسيم ميكردند و مي بردند و در سر شام، خورده و براي شادي روح اموات صاحب حلوا دعا ميكردند. پير مرد، آن سال هم مانند چند سال گذشته، پيش از رفتن به ديدار مزار درگذشتگان، از سربالايي كوه جنوب روستا بالا رفت و از شكاف صخرهي قلّهي كوه عبور كرد و در پشت صخره ناپديد شد. مردم روستا مي دانستند كه اين پنهان شدن پير مرد در پشت صخرهي بالاي كوه، بيش از يكي دوساعت طول نخواهد كشيد، بنابراين منتظر ميماندند تا پيرمرد هم ميآمد، آنگاه با هم به سمت قبرستان روستا راه ميافتادند. روستا در سينه كش كوه مقابل قرار گرفته بود و سمت شمالي كوه جنوبي و صخرهي بالاي آن از تمام خانهها ديده ميشد. از لحظهاي كه پيرمرد در سربالايي كوه به راه مي افتاد تا زمانيكه به روستا برگردد همهي چشمها به آن طرف دوخته ميشد. هنگاميكه پيكر استخواني و خميدهي پيرمرد از شكاف صخره ظاهر ميشد، مردم روستا با خوشحالي به هم ميگفتند: پيرمرد برگشت! اوايل، چند نفري تلاش كردند كه همراه پيرمرد بروند ولي او به كسي اجازه نميداد و خودش تك و تنها راه ميافتاد. بعضيها سعي ميكردند با آوردن آيه و دليل مانع از رفتن پير مرد بشوند، ولي او گوشش به اين حرفها بدهكار نبود. وقتي زياد اصرار ميكردند، او فقط نگاه ميكرد و اشك چشمهايش بي اختيار جاري مي شد و دل اصرار كننده را به درد ميآورد. آن سال، يكي دو ساعت از ناپديد شدن پيرمرد در پشت صخره گذشت. مردم نگراني نداشتند. امّا پس از يكي دوساعت هم از پيرمرد خبري نبود. مردهاي پير و ميانسالي كه در ميدانگاه روستا جمع شده و چشم به قلهي كوه دوخته بودند، كم كم داشتند نگران ميشدند. يكي از آنها زنجير ساعت جيبياشرا گرفت و ساعتشرا از جيب جليقه ي خود بيرون كشيده و با فشار دستهي كوك ساعت به طرف داخل، در فلزّي صفحهي ساعترا باز نمود و با نگاه به آن، چين و چروك پيشانياشرا به بالا حركت كشيد و گفت: از زمانيكه پيرمرد حركت كرده من ساعت گذاشتهام. الأن سه ساعت و ربع گذشته. خدا كنه كه... آفتاب، فاصلهاشرا با قلّهي كوه سمت غربي روستا كم ميكرد و موج اضطراب و نگرانيرا در چشمهاي مردم روستا شدّت ميبخشيد. اندك اندك زمزمههايي بهگوش ميرسد كه بايد رفت به دنبالش. بعضيها ميگفتند اگر بريم، ناراحت ميشه. بعضيها ميگفتند شايد پيشامدي برايش شده. فضاي اضطراب و نگراني تمام روستارا فرا ميگرفت و عنان و اختياررا از دست ريشسفيدها ميربود. لبههاي درخشان دايرهاي شكل خورشيد به بلندترين نقطهي كوه غربي مماس ميشد. اهالي روستا از زن و مرد، كوچك و بزرگ از دامنهي شمالي كوه جنوبي بالا ميرفتند. جوانترها كه ياد گرفته بودند حرمت بزرگترهارا نگه داشته و پشت سر آنها حركت كنند با اشاره و اجازه ريش سفيد روستا با شتاب و چالاكي، تلاش ميكردند هرچه زودتر خودرا به صخرهي بالاي كوه برسانند. باد تند سردي مي وزيد و صداي احتزاز چادر زنان و پاچهي شلوار مردهارا در دامنهي جنوبي كوه، مي پاشيد. تقريبا تمام اهالي روستا در مقابل ديوارهي جنوبي صخره جمع شده بودند. مرد ميانسالي در پشت پيكر نشستهي پدرش به ديوارهي صخره تكيه داده و اورا در آغوش گرفته بود و ميگريست. جسم بي جان پير مرد در حال نشسته چشمهاي بازشرا به دشت مقابل دوخته بود و گويا انتظار ميكشيد. ميرزاي روستا جلو آمد و دفتر رنگ و رو رفتهايرا از دست بيجان پير مرد بيرون كشيد و يكي دو قدم به عقب رفت و آنرا باز كرد. كسي با زبان چيزي نميگفت و لي چشمهاي اهالي نشان ميداد كه مي خواستند بدانند در آن دفتر چه نوشته شده بود. ميرزا از نگاه مردم روستا، خواستهشانرا فهميد و با صداي بلند گفت: حالا كه ميخواهيد بدانيد در اين دفتر چه چيزي نوشته شده، پس همهتان به پناه صخره بياييد تا باد مانع شنيدنتان نشود. بعد، خودش به روي تخته سنگي رفت و شروع كرد با صداي بلند خواندن: سلام پدر عزيزم، مادر گراميام. سلام برادرها، خواهرها، همسايهها. الأن تنها كاري كه از دستمان برميآيد همين نوشتن است. ما ميآمديم كه عيد نوروزرا در كنار شما باشيم و شاديمانرا در كنار شما چند برابر كنيم. ميآمديم تا مثل هر سال، از شما همسايهها، تخم مرغ رنگي، عيدي بگيريم. ميآمديم كه با خواهرها و برادرها در دور كرسي گرم بنشينيم، چهرهي مهربان مادر و پدرمانرا تماشا كنيم و منتظر تحويل سال باشيم. وقتي در دخان از اتوبوس پياده شديم، هوا برفي بود. پيش خودمان گفتيم كه راهرا بلديم و يواش يواش ميرويم و قبل از غروب آفتاب به روستايمان ميرسيم. كمي كه از جاده دور شديم، خودمانرا در بياباني يافتيم سفيد سفيد كه نه علامتي داشت و نه نشاني. بارش برف شديد ديدمانرا به چند متر محدود كرده بود. نه آفتابي بود كه بتوانيم جهترا تشخيص دهيم و نه قطبنمايي همراه داشتيم كه بهوسيلهي آن جهت روستارا پيدا كنيم و در آن جهت حركت كنيم. اگرچه لباسهايمان گرم بود ولي فقط بهدرد خيابانهاي تهران ميخورد نه بهدرد اين كولاك و برف دشت بيپايان. كفشهاي شبرو به پا كرده بوديم كه بتوانيم در ديد و بازديدهاي عيد، راحت دربياوريم و بپوشيم. پس از مدّتي راه رفتن هنگام فرو رفتن در درّههاي پوشيده از برف و خارج شدن از آنها، شبروها از پاهايمان در آمدند و زير برفها پنهان شدند. مجبور بوديم در ميان برفها پا برهنه حركت كنيم. چندين بار فرياد زديم و كمك خواستيم. ولي حتّي خومان هم مطمئن نبوديم كه صداي خودمانرا درست شنيده باشيم. من و رفيقم هيچكداممان خوراكي همراه نداشتيم. كمي آجيل و خوردني هم كه از تهران خريده بوديم، توي راه، در داخل اتوبوس خورده بوديم. با اين وضعيّت تا غروب آفتاب در ميان برف و كولاك سرگردان بوديم. پس از تلاش زياد، به اين صخره رسيديم. ما نميدانيم كه اينجا كجاست. شايد بيراهه رفته باشيم و چندين كيلومتر هم از روستا دور شده باشيم. شايد هم در صد قدمي روستا باشيم. به هر حال فرقي نميكند. پاهايمان يخ زده و قدرت حركت ندارند. گرسنگي امانمانرا بريده و سوز و سرما اجازهي هيچ تحرّكيرا نميدهد. تنها كاري كه از دستمان بر ميآمد فرياد زدن و كمك خواستن بود كه آن هم نتيجهاي نداد. پس با آخرين رمق دستهايمان اين چند سطررا مينويسيم كه بگوييم ما مي آمديم پيش شما، به ديدار شما. پدر عزيزم! خواهش ميكنم مرا حلال كنيد. شما در روستا، همهي زحمات زندگيرا به دوش كشيديد و مرا فرستاديد به تهران كه بروم و افسر نيروي هوايي بشوم. من هم رفتم و تمام تلاشمرا هم به كار بستم. هيچ كوتاهي نكردم. ولي هرگز فكر نكرده بودم كه پايان عمرم در زير اين صخره اتّفاق بيفتد. مادرم عزيزم، برادرها و خواهرهايم، همسايههاي مهربان، خواهش ميكنم همگي مارا حلال كنيد. ميدانم كه شما خيلي زود جنازههاي مارا پيدا ميكنيد ولي كاش ميدانستم كه "برفهاي عيد كي آب ميشوند."
دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:عظيم سرودلير,كوسهلو,گلخندان,داستان,درويش,, :: 10:22 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
بويوك (داستان) آن روز، مَشدی از دیدار خواهرش، فاطمه سلطان که در روستای آغگول شوهر کرده بود بر می گشت. هوای پائیزی سردی بود. روستاي کوسهلو در منطقه سردسیری قرار داشت با سرماي استخوان سوز زمستاني، پائیز ی سرد، بهاری با بادهای خنک، و تابستانی با نسیم چهره نواز. آفتاب در حالي كه هنوز چشم از روستا و اهالی آن بر نميداشت و صورتش از شرم به سرخی گرايیده بود با عجله به پشت کوه های سنگلاخی قيلّي دَرّه سُر می خورد و با بيميلي همهي کسانی را که كارشانرا دیرتر تمام کرده بودند در تاریکی، تنها می گذاشت. مَشدی سَر و روی خودرا با شالگردن بلند پشمی سفید رنگی که مادرش زمستان گذشته کنار کرسی بافته بود حسابی پیچیده بود و پاهای بلند و كشيدهاش هماهنگ با هم از دوطرف پالان اُلاغ سپید رنگش به دو طرف باز میشدند و با شدّت و عجله با هم به دو طرف شکم حیوان زبان بسته ميخوردند و پاشنهي کَلَشهایش[1] از زیر شکم اُلاغ بهم می خوردند و هماهنگ با نیم تنهاش كه به عقب و جلو حركت ميكرد، بر سرعت اُلاغ می افزود. [1] کفش هايی که کَف آنها از لاستیک کهنه ماشینها درست شده و رُویَه اشرا هم خود مَشدی زمستان سال گذشته از نخ سفید بافته بود.
ادامه مطلب ... به چه دلبسته ای ترانه من؟
قفس برای من بند بسته ات تنگ است نفس به شاعر تنها نشستهات تنگ است زمین بدون تو همواره تیره و تار است زمان برای طلوع خجستهات تنگ است چه می کنی؟ به چه دل بستهای ترانهی من؟ غزل ز قافیههای شکستهات تنگ است تو در سکوتی و بغض زمانه در دل توست دلی به خندهی از گریه رستهات تنگ است بیا دوباره پی واژه کوچهرا بدویم دلم برای نفسهای خستهات تنگ است تو یک تنی و هزاران قبیله پاپی تو جهان برای تو و دار و دستهات تنگ است
شعر از : محمد حسین داودی برگرفته از وبلاك http://www.glarisha.blogfa.com
درباره وبلاگ ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() آرشيو وبلاگ ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() نويسندگان |
|||
![]() |