هميشه لبهايتان چون گل محمدي، خندان باد گلخندان |
|||
یک شنبه 11 خرداد 1392برچسب:بلند گرامي,حاتم گويا,سرودلير,گلخندان,نورورز, :: 6:47 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
انشاءالله درخت انگوري را كه شاعر گرانمايه، جناب آقاي بلند گرامي مي كارند به زودي به بار خواهد نشست. یک شنبه 29 خرداد 1392برچسب:بلند گرامي,حاتم گويا,سرودلير,گلخندان,نورورز,گلاريشا, :: 6:36 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
در نوروز امسال، توفيق ديدار بزرگان شعر و ادب همولايتي مان كام مارا شيرين كرد در محضر اساتيد شعر و ادب شهرستان فامنين، جناب آقاي بلند گرامي و حاتم گويا
ديداري با شاعر گرانمايه جناب آقاي محمد حسين داودي (گلاريشا) شنبه 23 شهريور 1391برچسب:جويبار,كوسهلو,بازران,گلخندان,سرودلير,عظيم,English Translation,آب,جويبار,, :: 8:19 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
جويبار جوي باریکی ، میان دهکده ، با تواضع ، از میان سنگ و شن ها ، بوته ها ، پیچ و تاب کوچه ها ، زندگی می دا د هدیه . زندگی می کرد معنا .
نم نم آب ، از شکا ف صخره ها را ، همچو قلبی مهربان ، در درونش جای میداد ، تا که با هم غلط غلطان ، بگذ رند از ... تاب و پیچ کوچه ها .
و اين هم در سكوت و خلوت شب ادامه مطلب ... جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:حاج حنيفه,امامزاده عبدالله,كوسهلو,گلخندان,سرودلير,امام زاده,فامنين,همدان,, :: 19:51 :: نويسنده : عظیم سرودلیر
دست نوشته ي(1) حاج حنيفه در داخل امام زاده عبدالله كوسه لو.
دست نوشته ي(2) حاج حنيفه در داخل امام زاده عبدالله كوسه لو.
اين هم يادگاري ديگري از حاج حنيفه (همان مشدل دوران كودكي) كه پس از مشاهده آثار پدرش در داخل ساختمان امام زاده عبدالله از همت پدرش در حيرت فرو رفته است (عليرضا سرودلير آخرين فرزند حاج حنيفه كه الأن مهندس معماري است) در كودكي اورا "مشدل" صدا مي زدند! چرا؟ معلوم نيست. 14 ساله بود كه پدرش از دنيا رفت. گويا تقدير الهي اين بود كه او با سه خواهر كوچك تر از خودش يتيم بماند تا در كوره تجربه ي زندگي، تمام حرارت را بچشد و آماده تر از هر كس ديگري در روستا به فكر آينده اي بهتر براي مردم خود باشد. جوان كه شد به مشهد رفت و برگشت و از آن زمان به بعد اورا "مشهدي" صدا مي زدند. روح بلند و بي قراري داشت. در روستا بند نمي شد. به همه جا سر مي كشيد، شهر، روستاهاي آبادتر.دوست داشت با آدم هاي بزرگتر و عالم تر نشست و برخاست كند مخصوصا آن هايي كه در شهر زندگي مي كردند. در سال 1337 يعني در زماني كه مردم روستايش مجبور بودند گندم هايشان را به روستاهاي دور براي آرد كردن با الاغ ببرند او تصميم گرفت اقدامي بكند و مردم را از اين زحمت نجات بخشد. بخشي از املاك پدري اش را فروخت و با هزينه ي 3700 تومان آسيابي را در روستايشان نصب نمود. اين را هم بگويم كه در آن زمان مي شد در قم زمين را متري يك ريال هم خريد. او عامل پيش رفت شهر و مناطق ديگر را در تحصيل جوانانشان مي ديد، بنابراين تمام سعي و تلاش خودرا براي با سواد شدن بر و بچّه هاي روستا به كار مي گرفت. با همّت او و چند نفر ديگر از اهالي روستا مكتب خانه ي روستا هميشه داير بود. اما اين كافي نبود. براي بچه ها تحصيلات مدرسه اي لازم بود. ولي هيچ چاره و اميدي به نظر نمي رسيد. او تصميم گرفت از بچّه هاي خودش شروع كند. راه تهران را در پيش گرفت و پسر بزرگش را با خود به تهران برد كه به مدرسه بفرستد. د رتهران با پشتيباني خواهر و دامادشان اورا در خياطي به سر كار و در مدرسه ي شبانه به درس فرستاد. چند سالي نگذشت كه اوّلين ديپلم روستا از دبيرستان شبانه هدف تهران فارغ التحصيل شد و بلافاصله هم در دانشگاه قبول شد. در مدّتي كه پسر بزرگش در تهران مشغول كار و تحصيل بود او هم در روستا تلاش مي كرد كه سر انجام موفق به گرفتن سپاهي دانش و راه انداختن مدرسه گرديد. در نتيجه دومين پسرش هم در روستا به مدرسه رفت. براي ادامه ي تحصيل فرزندانش ناچار بود روستارا ترك گفته و به شهر مهاجرت كند. به قم رفت و بابه راه انداختن بنگاه معاملات ملكي ممر درآمدي براي خود و خانواده فراهم نمود و در تحصيل فرزندانش كوشش كرد. پسر سوم، پسر چهارم، يكي پس از ديگري ادامه تحصيل دادند. و بدين ترتيب راه تحصيل علم ودانش براي بقيه بر و بچه هاي روستاهاي بازران و كوسه لو باز شد. او همه ي بچّه هاي روستايشان را مانند بچه هاي خودش دوست داشت. از تحصيل و پيش رفت آن ها خوشحال مي شد و از شكست و عقب افتادنشان ناراحت. بعد كه در هنگام اقامت در قم به حج مشرف شد به نام "حاج حنيفه" معروف گرديد.و سرانجام نيز در همان شهر دار فاني را وداع گفت.روحش شاد يادش گرامي باد.
درباره وبلاگ آرشيو وبلاگ پيوندها نويسندگان |
|||
|